دوستی سحر و غزل با طبیعت
دوستــــی با طبیعـــــت و اما سیزده به در سال 1396 هم خیلی شاد و پرتحرک و عالی گذشت. صبح از ساعت ده و سی دقیقه با عزیز و باباجی و دایی مهدی و دایی و عباس و خانواده ی صادق دایی عازم شهمیرزاد شدیم. سبزه رو روی ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم. البته دایی مهدی و صادق دایی و پسردایی صبح رفته بودند و جای خوبی رو برامون آماده کردند و آتیش و چایی زغالی رو فراهم کردند تا شما کوچولوها بیدار شید و ماهم به اونا بپیوندیم. وقتی که رسیدیم، تقریبا یک ساعتی سحر جون و غزل جون مات و مبهوت و هاج و واج بودند. گاهی گریه میکردید، داد میزدید، لج میکردید اما دیگه آروم آروم تموم شد و شارژ شدید چون شما دوتا دخمل کوچولوی من هنوز خووووب ...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
22:58